نتایج جستجو برای عبارت :

امیدم فقط به خودته

این زندگی خودته
درسته زندگی سختی داری و تحملش سخته
ولی این بهرحال زندگی خودته
میتونی پاشی و تغییرش بدی
میتونی بشینی صب تا شب ناله کنی و غصه بخوری
دوروبرتم ک ببینی از این نوع دومیا زیادن که همش در حال ناله ان
انتخاب با خودته
پاشو تغییرش بده تا زندگیی داشته باشی ک خیلیا ندارن✌
این کلیپ صوتی رو شنیدید که یه خانم جلسه ای داد و هوار میکنه که عیب از خودته، به خاطر همین اخلاقت ه که ...
این سیستم محاکمه و رای صادر کردن خیلی بده.
مخصوصا وقتی خودت شنونده این حرف ها باشی.
دلت شکسته از اتفاقات و بدبیاری ها، بعد یکی بیاد بگه عیب از خودشه
حس میکنی خروارها خاک روی سرت سرازیر شده.
یکی از دوستان داشت فایل های جذابیت درونی رو گوش میداد، میگفت بخشی از بدبیاری ها ماحصل حس درونی تو و عدم امنیتی ه که در ناخوداگاه ت به خاطر اتفاقات بد گذشت
دانلود آهنگ بابک مافی قلبم مال خود خودته عشقم میزارمت رو دوتا چشمم
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * قلبم مال خود خودته عشقم میزارمت رو دوتا چشمم * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , شهاب مظفری باشید.
دانلود آهنگ بابک مافی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Shahab Mozaffari called Ghalbam Male Khode.. With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ بابک مافی به نام نفسم
ساده میگی عشق منی بهم زل میزنی خود عاشقیه عز
ما میخوایم ازاد باشیم
ولی خب ازاد بودن یعنی چی
هیچوقت نمیشینیم معنیش کنیم یعنی چی
وقتی بتونیم داد بزنیم یعنی ازادیم
وقتی بتونیم لخت بریم یعنی ازادیم
وقتی بتونیم 
ما روش هایی که انتخاب میکنیم درسته
اما در عمل کارهای اشتباهی میکنیم
در واقع همه کارهایی که تو رو به سمت خودت بودن میبره یعنی ازاد بودن
اما چی؟
لخت بودن؟
لخت بودن انتخاب خودته یا بقیه انقدر تبلیغ کردن فکر میکنی لخت بودن انتخاب خودته؟
ازادی یعنی خودت بودن
منتهی چند  نفر از اونایی که
ببین خدا. این خلافیت ستودنیت در پیدا کردن روشی که منو انگول کنی رو دوست دارم. علی ای حال روحیه که خودت آفریدی، یه تیکه از خودته، حالا مازوخیسم داری مشکل از خودته. از طرف من به تخمم که اونم از بد روزگار برا خودته :‌)‌ صورت سوال های اذیت کننده برام بوجود میارن.
حالا من عملا داره ذره ذره از سیستم عصبیم کم میشه، مرگِ تدریجی نورون‌های مغزم رو حس میکنم. لرزشی که به دستم افتاده. دستی که تقریبا هر شب در حالی از خواب میپرم که فلج شده و حتی سر انگشتام قاب
برنامه نویسی اندروید یکی از اون دسته کارایی هست که اگر یه ذهن خلاق داشته باشی میتونی خیلی موفق باشی
یکی از ویژگی های بارز برنامه نویسی عدم محدودیت به مکان و زمان و ماده است !
شما وقتی برنامه نویسی میکنی زمانش دست خودته
مکانش سیستم خودته
و اینکه محدود به ماده نیست!
مثلا اگر یه عکسی اومدی گذاشتی و پاک شد ، از بین که نرفته دوبار یه عکس دیگه میری میگذاری !
و نکته جالبتر
مثلا شما یک ماه وقت میذاری یک کیف چرم میسازی و یه بار میفروشی و تمام!
اما اندروی
حاجی می‌گفت موقع ساختن آپارتمان یک روز با معمار قرار داشتم برای اندازه‌گیری و لیست وسایل لازم، آمد و کمی صحبت کردیم و لیست کرد، زمانی که می‌خواست برود، پرسید:_آقای "ر" خونه برای خودته؟
_چطور؟
_ ببین اگه برای خودته و خودت می‌خوای توش بشینی مثلا حداقل ۲۰۰ تا میلگرد کلفت بذار، اما اگه می‌خوای فقط بسازی و بفروشی می‌تونی میلگرد‌هاش رو کمتر بذاری، مثلا به‌جای ۲۰۰ تا میلگرد ۱۵۰ تا بذار!
_ حالا من یا یکی دیگه، چه فرقی داره؟
_ میگم یعنی اگه برای خو
و اسم من به صورت ناگهانی و یهویی..
وارد لیست المپیاد شد ...!
....
و حسم بهم میگه ...اینکه دم اذان وقتی صدای قرآن تو کل دانشکده پیچیده بود اسمم اونجا نوشته شد...حکمت خودته!
دلم گرمه به بودنت ...همه کسم...!❤
.....
به دعاهاتون احتیاج دارم...
 
 
اگه خدا گذاشته تو رو توی یه سختی که، داری هِی دو دوتا چارتا می کنی !! که راه در رو ازش پیدا کنی .. اما پیدا نمیشه .. 
 
حکمتی داره که هنوز نگرفتی .. 
بی خیال اون سختی شو
 
یه چیز دیگه که هست رو سعی کن ببینی ..
اینا کُدهایی هستن که بهت می دن، بتونی راه رو پیدا کنی .. 
 
خدایا یادم بده که همه چی دست خودته .. همه چی 
 
 
بهش گفتم: آدم بعضی وقتا دلش نمی‌خواد ریخت خودشم تو آیینه ببینه! شما که دیگه از بیرون اجبار شدی که جای خود داره!
 بهم گفت: هر چیزی که بیرون از خودته رو لزومن اجبار نبین! یهو می‌بینی همون به قول تو اجبار، می‌شه درونی‌ترین معنی آدم! 
سمج‌ترین دلیلی که آدم دلش بخواد همه‌ش خودشو تو آیینه ببینه!
داشتن یه دوست خوب و مهربون ، یه نفر هم عقیده با تو ، یه نفر از جنس تو ، یه نفر که درکت میکنه چون مثل خودته خیلی خوبه . یه همچین دوستی دارم . با اینکه مجازیه ، با اینکه تا الآن ندیدمش ، صداشو نشنیدم ولی بهترین دوستمه . از مرز اینترنت و وای فای فراتر رفتیم و واقعی شدیم . دو تا دوست حقیقی . دوست دارم دوست خوبم ....نیلو
همیشه می‌دونستم از مرگ می‌ترسم اما هیچ وقت انتظار این حجم ازش رو نداشتم. این یه هفته که حال بابا مساعد نبود و سرفه‌های بد داره و تب و لرز و سردرد میاد و می‌ره، نمی‌تونم تشخیص بدم این نفس‌تنگی واقعیه یا توهم. 
بابا می‌گه مثل اینکه تا یکی رو کرونایی نکنی دست برنمی‌داری. اول که با اصرار منو فرستادی آزمایش و حالا نوبت خودته...
به همین منظور برای جلوگیری از حال بد تصمیم گرفتم توییتر رو دی‌اکتیو کرده و تا اطلاع ثانوی تلگرام هم چک نکنم.
 
نمیدونم چرا نمیتونم مثل یه آدمیزادِ خرخون بشینم سر درس و مشقم!
جمعه ی هفته ی بعدی آزمون دارم و کلی درسِ نخونده و تلنبار شده. اگه اینطوری پیش برم همه چیزو میبازم. 
خدایا خودت کمکم کن بتونم اون رویاهای قشنگی که برای خودمو خیلی های دیگه دارم رو واقعی کنم. خواهش میکنم ازت...
خدایا یه کاری کن تهش قشنگترین اتفاقا بیفته. خودت که میدونی تنها امیدِ منی.
داشتن یه دوست خوب و مهربون ، یه نفر هم عقیده با تو ، یه نفر از جنس تو ، یه نفر که درکت میکنه چون مثل خودته خیلی خوبه . یه همچین دوستی دارم . با اینکه مجازیه ، با اینکه تا الآن ندیدمش ، صداشو نشنیدم ولی بهترین دوستمه . از مرز اینترنت و وای فای فراتر رفتیم و واقعی شدیم . دو تا دوست حقیقی . دوست دارم دوست خوبم ....نیلو
الان من دقیقا تو این وضعیتم.
نه میتونم به کامیار پیام بدم بگم چیکار کنم اذیتم میکنن میگه بکیرم تقصیر خودته و تارزه وابسته میشم و اون هم میفهمه و کلا داغون میشه همچی.
نه میتونم به کسی بگم.
به کی بگم آخه.
واقعا برام سواله آدم های عوضی چطوری خوش و خرم اینجا زندگی میکنن؟
آخرش چی؟
الان چی؟
سخت ترین شبای زندگی در کنار سلیطه ترین دخترای ایران
 
گاهی وقتا دلم از دستت خیلی ناراحت میشه، ولی اصلا نمیتونم باهات حرف بزنم، نمیذاری باهات حرف بزنم، زود ناراحت میشی، زود کوچیکم میکنی، زود حق حرف زدن و اظهار نظر رو ازم میگیری.... حتی اگه این جمله ها رو‌هم بگم اول به چیزی که تو فکر خودته فکر میکنی نه ناراحتی که تو دل منه
من میمونم و یه دنیا غم و یه شب که صبح نمیشه بگو براش چیکار کنم
این چه عشقیه که بغضم میگیره و نمیتونم هیچی بگم؟ 
می‌گن شبکه‌های اجتماعی مثل خونۀ اجاره‌ای می‌مونن، موندگار نیستن، نمی‌شه روشون حساب باز کرد.
اما وبسایت مثل خونۀ خود آدمه؛ انگار سندش توی دستته و خیالت راحته که مال خودته و همیشه هست. 
خلاصه اینکه من بعد از راه اندازی کانال تلگرامی ریشِگی، دلم خواست یه خونۀ سند دار هم داشته باشه، و این‌چنین شد که...
سلام :) 
چرا اینطوریه!چی کار داری میکنی!؟
اواخر اسفند ۹۶ باهم رفتیم و کت خریدیم!
داخل پرو توو آینه گفتم که دلم میخواد اینو برای خودمون بپوشم سال بعد عید ترسیدم بگم که اگه دیر تر شد نگه بد قولی.
گذشت 
۱ سال فیکس 
۱ سال ۱ ماه
بهراد!
دایرکت
داداش این کتی که توو استوری پوشیدی برا خودته؟
آره!
من امشب میخام برم خاستگاری!دیروز کتامو امتحان کردم اصن نمیخورن بهم میشه بهم قرضش بدی؟
بیا ببر
کت پیراهن و کراوات 
برد
رفت خاستگاری 
الانم کلوز فرند با زنش عکس گذاشت
با
دوست عزیز، اصلا دارین میشین جزو کُدای وبلاگم :))
اینارو خوندی به خدا!
میگم سوال خاصی چیزی داری؟؟ دنبال چیز خاصی میگردی؟؟ بیا بپرس خب من جوابتو میدم دیگه این اوقاتت جزو اوقات فراغت شخصی محسوب بشه:دی

پ.ن: البته منزل خودته، بطور کل اینجوری مرور کردن اینجا محل سوال شده واسم!:دی
خواب دیدم که خیره شدی به چشمام و دستمو گرفتی و یه شیشه‌ی شکسته‌ی تیز برداشتی و کشیدی کف دستم تا خون بیرون زد. دستمو بالا گرفتی که جوشش خون رو همه ببینن و گفتی حالا دیگه تو آزادی. اگه اینجا بمونی انتخاب اشتباه خودته. نگاهت ترسناک بود. میخواستم برم ولی پاهام بسته شده بود. معنی نگاه ترسناکت رو متوجه شدم. شیشه‌ی بریده رو ازت گرفتم و سعی کردم پاهامو قطع کنم (چرا به ذهنم نرسید بندای اسارت رو جدا کنم؟) به استخون رسید و من ناتوان و خونین و ضعیف تو بغلت
شب هایی هستن 
که کلافه روی تختت غلت می زنی، 
کلافه از درد بی داستانی!
هرکسی باید یه داستان داشته باشه، 
یه داستان دراماتیک 
که بتونه واسه بقیه تعریف کنه، 
شب ها بغلش کنه و بهش فکر کنه.
البته نه که اصلا داستان نداشته باشی، 
داری!
اما به خودت قول دادی که فراموشش کنی... 
درست عین تو! 
عین من! 
میخوام فراموشت کنم... استارتشو خودت زدی!
با زبونی که فقط من میفهمش و تو فکر میکنی که مختص خودته...
بفهم!
شب هایی هستن 
که کلافه روی تختت غلت می زنی، 
کلافه از درد بی داستانی!
هرکسی باید یه داستان داشته باشه، 
یه داستان دراماتیک 
که بتونه واسه بقیه تعریف کنه، 
شب ها بغلش کنه و بهش فکر کنه.
البته نه که اصلا داستان نداشته باشی، 
داری!
اما به خودت قول دادی که فراموشش کنی... 
درست عین تو! 
عین من! 
میخوام فراموشت کنم... استارتشو خودت زدی!
با زبونی که فقط من میفهمش و تو فکر میکنی که مختص خودته...
بفهم!
و قسم به خواب ...
که راهی است برای زدودن آلودگی ها
و قسم به صافی صبح ...
که یادت میاره با آغوش باز و چشم بسته از گذشته ، منتظر شروع توعه
قسم به لیست To do...
قسم به تیک هایی که جلو کارها میخوره و مسرورت میکنه ...
که نشونت میده هنوز قدرت زندگیت تو دستای خودته 
SO ,LET'S START
+گفتم خواب و زدودن آلودگی؟! میدونستین از لحاظ پزشکی،بدن بخشی از مکانسیم ها و مواد دفعی اش رو به وسیله خواب از بین میبره؟!
دانشگا جووونمون گفته شاید واسه این ترم بهمون خوابگاه نده
ای خدا
یعنی میشه؟
خدایا تو رو خدا
من اگه خوابگاه بهم ندن ها
نود درصد غر ها و مشکلاتم حل میشه
میشه یه کاری کنی منو از اون خراب شده بیرون کنن؟
خواهش میکنم

پی نوشت:بابا میگه برو بگو یا بهم خوابگاه بدین یا انتقالی
گفتم یادته چند وقت پیشا میخواستم انتقالی بگیرم گفتی نه و اینا
بفرما
حالا دیگه تقصیر خودته
گفت خب انتقالی پارتی میخواد فلان میخواد بهمان می خواد
گفتم به هر حال من اون موقع گفتم ها
پریروز برای اولین بار وقتی تئی بغلم بودی، دستاتو دور گردنم حلقه کردی، منو بوسیدی و گفتی (مامان دودت دارم)
فقط تونستم بگم الحمدلله خدایا شکرت، منم خیلی دوستت دارم دخترم
خداجان
این دخترک بنده ی خودته
ففط سر من منت گذاشتی، فرصت رشدی در اختیارم قرار دادی، لطفی کردی، ینده ت رو امانت دستم سپردی
عشقشم خودت کاشتی تو دلم تا براش مادری ای بکنم که شمه ای از محبت تو به خودش رو لمس کنه
حالا درسته بچم میدونمش و دوستش دارم
ولی بخاطر اینکه حیفه بنده ایت که م
دوست داشتن یه نفر مثل اسباب کشی به یه خونه جدیده. اولش عاشق همه ی چیزای جدیدش می شی. هر روز صبح از اینکه همه این خونه مال خودته سر ذوق می آی. هر لحظه دلت شور می زنه که نکنه سر و کله ی یه نفر پیدا بشه و بگه یه اشتباه وحشتناک اتفاق افتاده و از اول قرار نبود که تو صاحب یه همچین خونه ی شگفت انگیزی بشی. بعد در گذر زمان، دیوارها هوازده می شن، تراشه های چوب اینجا و اونجای خونه می ریزه، و اینجاست که تو کم کم نه عاشق بی نقصی این خونه، که عاشق همه ی نقص هاش می
دوست داشتن یه نفر مثل اسباب کشی به یه خونه جدیده. اولش عاشق همه ی چیزای جدیدش می شی. هر روز صبح از اینکه همه این خونه مال خودته سر ذوق می آی. هر لحظه دلت شور می زنه که نکنه سر و کله ی یه نفر پیدا بشه و بگه یه اشتباه وحشتناک اتفاق افتاده و از اول قرار نبود که تو صاحب یه همچین خونه ی شگفت انگیزی بشی. بعد در گذر زمان، دیوارها هوازده می شن، تراشه های چوب اینجا و اونجای خونه می ریزه، و اینجاست که تو کم کم نه عاشق بی نقصی این خونه، که عاشق همه ی نقص هاش می
به نام خدا
دلم میخواست الان یه سه چهارتا بچه داشتم کنار همسرم با عشق زندگی میکردیم
همیشه دوست داشتم دوروبرم شلوغ باشه
خدایا ینعنی میگذره این روزای سخت؟؟؟
یا سختی فقط صدسال اوله؟:))
بعد از مرگ قراره تازه طعم زندگی رو بچشم
نه امکان نداره چون معتقدم کسی که این دنیاش برزخ و جهنمه اون دنیا هم وسط جهنمه
تا چند وقت پیش فکر میکردم من هنوز جوونم سنی ندارم که
اما الان واقعا احساس پیری و فرسودگی دارم سنمم کم نیست بیست و چهاااااااااار ساااااااال
۶ سال دی
همیشه دغدغه سایت ها این بوده رقیب هاشون رو توی گوگل بگیرن و بشن اول گوگل توی این روز هایی که قیمت ها به شدت افزایش داشته و مردم توانایی خرید جنس ندارن تنها رقیب سر سخت شما شده نا امیدی چرا؟خیلی ها امیدشون از  دست دادن کارشون رها کردن حتی سایت های بزرگ که خودتون هم میشناسید خیلی ها انگیزه و انرژی مثل قبل ندارن این رقیب سر سخت ناامیدی الان توی گوگل ایران اول شده و گرفتنش هم سخت بازار الان توی ایران گرفتن فلان سایت توی گوگل نیست بازار الان گرفتن
مروز داشتم منطقی و صادقانه با خودم حساب میکردم.متوجه شدم درصد اینکه کرونا بگیرم خیلی بیشتر از اینه که کادوی ولنتاین بگیرم!
 
‏یه شب یه دختری اومد پیش من و گفت من عاشق تو شدمگفتم نه لیاقت تو برادر من است که از من زیباتر است و پشت سرت ایستاده.گفت احمق برادر تو که پشت سر خودتهگفتم پس اونی که پشت سرتوعه کیه؟داد زد جنه فرار کن 
اولین‌ بار که از توالت‌فرنگی استفاده کردم واقعا کثیف شدم و همش به این فکر می‌کردم این خارجیا خیلی نجس و کثیفنبعدا فهمید
 
فقط اگه سرچ و سایت های خارجی باز بودن اینطوری روزشماری نمی کردم برای وصل شدن شبکه نت. اصلا الان خوشحالم که پیام رسان ها قطعن. به قول یه نفر الطاف خفیه س!
کارام مونده و هی به خودم میگم تقصیر خودته که اون موقع که وقت و نت داشتی، خودتو معطل و گرفتار چنان مساله پوچی کردی. یکی در میون کتاب میخونم و فکر میکنم و کتاب نمیخونم. باز میگم خوبه الان دارم میخونم! فکر نمیکردم این کتاب سنگین رو بکشم تموم کنم! انقد که مزخرف ترجمه کرده. دلم میخواد کتابشو ویرایش
دانلود آهنگ جدید علی یاسینی هر جای شهر
دانلود آهنگ علی یاسینی به نام هر جای شهر کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ ، با لینک مستقیم ، همراه با پخش آنلاین و متن آهنگ
دانلود آهنگ فوق العاده هر جای شهر با صدای علی یاسینی از جوان ریمیکس
ترانه و تنظیم: علی یاسینی, موزیک: علی یاسینی و مجین
Download New Music Ali Yasini – Har Jaye Shahr

آهنگ جدید علی یاسینی را هم اکنون می توانید از جوان ریمیکس دانلود نمایید.
آهنگ جدید علی یاسینی، هر جای شهر نام دارد.
موزیک این اثر از علی یاسینی و مجین می
یه سری ضرب المثل پیدا کردم .. عاللللی 
ضرب المثل شیرازی
---هی از توقوطی ش حرف در میاره
--- حیا با چیشه ، که گربه چیش ورو نداره
---پیشونی رو میبینی ، همه رو برق میگیره ،مارو چراغ نفتی
---هر خری یه بار پاش تو سوراخ میره
---برای یه دستمال دست ، قیصریه رو اتیش نمیزنن
---با ادم پدر دار جرت شد ، برو پشت بوم هوار بکش . با ادم بی پدر و مادر جرت شد ، برو تو پستو درو روخودت ببند
---قورباغه رو که زیاد رو بدی واست ابوعطا میخونه
---همچی راست راست راه میره انگو عصا قورت داد
 
البته که نمیشه راحت قضاوت کرد، اما گاهی دلم میسوزه برای اونی که به تو تکیه کرده، بهت انقد وابسته اس، بعد میبینم تو انقد فارغی!
نظرسنجی میذاری برای مصائب و موانع این وضعیت؟!
برای انتخاب؟!
انتخاب کی؟ انتخاب چی؟
وقتی حتی حاضر نیستی هزینه ای بدی برای درست انتخاب کردن! دنبال برده ای هستی که مخالف تو فکر نکنه! وقتی شأنی برای طرف مقابلت قائل نیستی. انگار تو مرکز عالمی و بقیه اقمار 
میخوای بقیه قلابی نباشن، اما به خودت نگاه کردی ببینی احیانا اون جن
سلام مائده عزیزم ؛
راستش انقدر خسته ام که حتی نمیتونم درست تایپ کنم اما دلم میخواد چیزی از بیست و ششمین روز آذر نود و هشت بنویسم که بمونه و بچسبه به تنه ی تاریخ.
عزیزم، میخوام برات از داستان "تو" بگم، از داستان خود خود خود "تو" ! باید بدونی که نباید خودت رو مقایسه کنی! به هیچ وجه! و با هیچ کس! باید و باید معطوف کار خودت باشی، میتونی بشنوی، میتونی بپذیری یا رد کنی، اما اما اما به هیچ کس اجازه نده مضطربت کنه، افراد زیادی هستن که دائماااا درحال قضاوت
از همون بچگی نگران از دست دادنت بودم..خیلی شبا، قبل اینکه ازدواج کنیم میومدم بالا سرت و خوابیدنت رو تماشا میکردم تو دلم میگفتم خوش به حال شوهرش که تو هرشب کنارش اینقدر قشنگ میخوابی
طاقت حتی یه لحظه ناراحتیت رو هم ندارم. نه من نه فائزه..یه قطره اشکت رو که میبینم دلم میخواد عالم و آدم رو قتل آدم کنم ولی با این حال هیچکسی هم نمیتونه تو این دنیا مثل تو منو عصبانی کنه که دیگه کنترل عقلی خودمو از دست بدم
همیشه نگرانت بودم و هستم آخه مهربونی زیاد از حد
به نام خالق بی‌همتا
دوستی پرسید:
- تا حالا عاشق شدی؟
جواب داد:
- چه عشقی؟
- عشق به یه آدمی برای آینده.
- آره.
- عاشق کی؟
- خودم.
دوست خنده‌ای به تمسخر زد و گفت:
- مگه آدم عاشق خودش هم می‌شه؟ دیوونه شدی!
لبخندی زد و نگاهش را به آسمان مهربون دوخت:
- آره، اگه واقعاً به عشق اعتقاد داشتی باشی، اول از همه باید عاشق خودت شی.
- چرا؟
- تا عاشق خودت نباشی و به خودی که خالق برای خلقش با عشق نیرو گذاشته، 
عشق نورزی، چطور می‌تونی، انتظار داشته باشی که عاشق یکی دیگه
نگاه کنین،
دلیل اینکه من به این گونه انسان ها میگم پیر درون دارن،
اینه که 
افراد پیر رو دیدین؟
که هیچی ندارن برای انجام دادن،
پیر و مریضن،
کارشون فقط گیر دادن به این و اونه،
چون فکر میکنن سنشون بالاست، و کاری نمیکنن و به جاش همه ش فکر میکنن، فکر میکنن که وای ما چقدر میفهمیم!
برای همین فکر میکنن میتونن ادم ها رو بسازن و ادم ها راه رفته اونها رو نرن؟
ولی رفتاراشون اینقدر متکبرانه و کنترل کننده هست که همه عطا رو ب لقامیبخشن و ازشون فراری میشن.
 
ک
=================«Lantern23.blog.ir»=================
 
اس ام اس دادن پسرا:
سلام عشقم زیبای من!
دلم واست تنگ شده بود
بدون که جسم و روحه من فقط مال خودته عشقم...send to:
مریم،راضیه،نگار،سحر،پارمیدا،پروانه،شیدا،مهسا،شادی،مینا،نرگس..!
 
=============================================
ادامه مطلب
مثل همیشه پیشنهاد من بستری شدنه.
مثل همیشه من هم ترجیح میدهم توی یک تیمارستان بزرگ بستری باشم،تا تیمارستان کوچک.
تو آدم خطرناکی هستی.
من،آرومم.کاری به کسی ندارم.
منظورم برای خودته.
خودم؟
ببینید آقای...
لطفاً اسم منو صدا نزنین.
خب،قرار بود فکر کنید و بهم بگید برنامه‌تون برای آینده چیه.
فکر کردم.
خب؟
می‌خواهم بمیرم.مرگی که چندین سال طول بکشه و...
آقای...
لطفاً اگه دوستم نیستید اسم منو صدا نزنید.
من دیگه حرفی ندارم.
چرا،چرا،حرفهای شما خلاصه شده تو
این اولین نوشته ی من توی وبلاگ بیان هست . قبلا وبلاگ نویس بودم ولی بنا به مسائلی نشد که ادامه پیدا کنه . بارها وبلاگ ساختم و بعد از مدتی حذفش کردم . ولی الان میبینم شاید اگه همه ی تلخی هاش رو هم نگه میداشتم و ادامه میدادم الان یه وبلاگ پر و پیمون داشتم و یه کار فرهنگی خوب میتونستم انجام بدم . ولی خلاصه اینکه یه مادر هستم . مشغله های خاص خودم و مادر بودن و خانه داری و همسرداری رو دارم و احتمالا بشه گفت سرم خیلی شلوغه . مثل شما که شاید کارمند باشی و دغ
مدتهاست که روی نوشتن کار میکنم و آموزش های مختلفی رو برای بهبود عملکرد خودم ،گذراندم. محتوا نویسی یک دنیای بیکران از انواع موضوعات مختلفه ،یعنی وقتی تصمیم میگیری که نوشتن رو به عنوان علاقت ادامه بدی باید بدونی چی در انتظارته ...
انتخاب با خوده خودته که موضوعی بنویسی یا مختلف ،داستانی بنویسی یا علمی ،کوچه بازاری بنویسی یا ادبی و همه ی اینا خلاصه میشه به علاقه ی درونیت .
هیچ وقت نتونستم با خودم کنار بیام و نتیجه گیری کنم که کدام یک از روش ها برا
دانلود آهنگ بابک مافی نفسم
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * نفسم * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , بابک مافی باشید.
دانلود آهنگ بابک مافی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Babak Mafi called Nafasam With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ بابک مافی به نام نفسم
ساده میگی عشق منی بهم زل میزنی خود عاشقیه عزیزممیره قلبم با صدای تو خودمو میبینم تو چشمای تونفسم میره دیگه برای تو نفسمقلبم مال خود خود
مدتهاست که روی نوشتن کار میکنم و آموزش های مختلفی رو برای بهبود عملکرد خودم ،گذراندم. محتوا نویسی یک دنیای بیکران از انواع موضوعات مختلفه ،یعنی وقتی تصمیم میگیری که نوشتن رو به عنوان علاقت ادامه بدی باید بدونی چی در انتظارته ...
انتخاب با خوده خودته که موضوعی بنویسی یا مختلف ،داستانی بنویسی یا علمی ،کوچه بازاری بنویسی یا ادبی و همه ی اینا خلاصه میشه به علاقه ی درونیت .
هیچ وقت نتونستم با خودم کنار بیام و نتیجه گیری کنم که کدام یک از روش ها برا
من معنای زندگیم را فکر میکنم فهمیدم دیروز از درونم یکی به من میگفت لازم نیست برای خوشحال بودن تلاش کنی لازم نیست معنای زندگی رو از کسی بپرسی معنای زندگیت همین کارهای روزمره ای هست که انجام میدی میتونی این کارهارو با خوشحالی انجام بدی یا با نگرانی و اضطراب و افسردگی اون دیگه دست خودته .
یه وقتایی ظاهر ماجرا این طور نشون میده که همه چی خراب شده و دیگه درست نمیشه
هی امتحان می کنی .. جواب نمی گیری .. چیزی درست نمیشه
یه خورده صبر می کنی
می ذاری زمان بگذره .. یهو یه قطعه که خیلی بهش دقت نمی کردی .. اتفاقی  با دستت جابه جا میشه .. دوباره وسیله ای که کار نمی کرد درست میشه و جلوی کلی ضرر گرفته میشه خدا روشکر
و تو فقط نگاه می کنی .. این دست خودته اما حرکتی می کنه که یه گره رو باز می کنه اما نه با تدبیر و فکر تو
به طور اتفاقی .. می دونی هیچ چی هم ات
 
مثلا سعی کردم یه جوری بگم جا بیفته براش!
میگم من هر سایتی میرم قبلش تو ثبت نام کردی اونجا، نام کاربری و رمزشو روی لپ تاپ من ذخیره کردی، تازه گاهی لاگین هم موندی! ببین این یه فضای شخصیه، منم دوست ندارم وارد فضای شخصی تو بشم.
میگه من به تو اعتماد دارم! مشکلی ندارم!
میگم الان خوبه برم اینوریدرت رو بخونم؟
یخرده فکر کرد گفت بخون! اشکال نداره!
من:
میگم توئیتر چی؟ میگه بخون!
من:
وبلاگت؟
میگه آخه چرا پرده ی حیای بین مون رو میخوای از بین ببری! چرا به روم
یه روز
رفتم آبدارخونه چایی بریزم، دیدم یکی از شاگردها داره چایی میخوره
بهش گفتم
استکان مال خودته؟
گفت: آره خانوم من با استکان معلما چایی نمیخورم کثیفه! استکاناشون یه جوریه...
گفتم: ببخشید حضرت والا! دفعه بعد میگیم سرویس نقره ایتالیایی براتون بیارند
تصمیمم رو گرفته بودم قصد داشتم برم سمت هنر و فیلمسازی.میدونستم که هنر به نیروی انقلابی نیاز داره و بین انقلابی ها غریبه.
تنها کسی که از این مسئله خبر داشت احمد بود.
ظهر رفتم خونه اش.
برام چای ریخت و گذاشت جلوم.
در حال چای خوردن بهم گفت برات نگرانم
من:چرا؟
احمد:فکر نمیکنم عاقبت خوبی تو فضای هنر داشته باشی
من:قبول دارم که فضای هنر فضای جالبی نیست ولی نمیشه که به این دلیل میدون رو خالی کرد.
احمد:تو هدفت این نیست داری برای دل خودت میری سمت هنر
من:اصل
مامانم رفته پارچه خریده، صدام کرده میگه بیا گربه کارت دارم. پارچهه چطوره؟خوشت میاد؟
نگاهمو با تردید به گیپور دوختمو با اخم در یه حرکت انتحاری گفتم: به شدت زشته:| (و موج منفی احساساتم با غلظت اضافه جو خونه رو سیاه کرد)
یهو قیافه ی مامانم آویزون شد، خشکم زد با تردید پرسیدم  برای خودته؟؟ بیرحمانه تایید کرد(موج منفی پرغلظت بر سرم آوار شد)
احساس میکنم به کل روز مامانم گند زدم و این حس بد که یه خرید ناموفق داشته و پولشو هدر داده رو به جونش انداختم.
پا
دخترم، همیشه اول "نه" بگو! بعد فکر کن ببین ارزششو داره یا نه! همیشه اول "نه" بگو چون من تو رو می‌شناسم. اگه فقط یه لحظه فکر کنی به این‌که صرفا ممکنه بعدا با اون آدم چشم تو چشم بشی دیگه هیچ‌وقت جرئت نمی‌کنی نه بگی!
به‌هرحال احساس می‌کنم پشیمونی از رد کردن چیزی خیلی بهتر از قهر کردن با خودته سر تو رودربایستی موندن! :)
 
پ. ن1: مایه مباهاته که دیروز یه قرون پول اضافه هم استفاده نکردم! ولی دیگه وقتی رسیدم خونه داشتم از گشنگی میمردم:)
پ. ن2: دیروز برنامه
                                                                    سلام
این اولین نوشته ی من توی وبلاگ بیان هست . قبلا وبلاگ نویس بودم ولی بنا به مسائلی نشد که ادامه پیدا کنه . بارها وبلاگ ساختم و بعد از مدتی حذفش کردم . ولی الان میبینم شاید اگه همه ی تلخی هاش رو هم نگه میداشتم و ادامه میدادم الان یه وبلاگ پر و پیمون داشتم و یه کار فرهنگی خوب میتونستم انجام بدم . ولی خلاصه اینکه یه مادر هستم . مشغله های خاص خودم و مادر بودن و خانه داری و هم
ادرس وبلاگ رو عوض کردم چون یک‌‌سری از دوست‌هام که اینجا بهشون فحش میدادم وبلاگ رو میخوندن و ناراحت میشدن، البته الان دوست نیستیم ولی ناراحتشیون همچنان به من میرسید. حالا  نمیدونم چند درصد من بیشعورم چند درصد اونا((((:

یه دوست دیگه دارم هر روز باید گندهای رابطش رو من جمع کنم، بعد میگه وای عاشق نشو، تو رابطه نرو، هیشکی رو دوست نداشته باش. خب من چجوری باید به حرف تو اعتماد کنم وقتی میبینم نصف مشکلاتت تقصیر خودته. منم خطا دارم ولی دلم میخواد تجر
سلام بر همه کاربران
می خواستم یه حرف های خیلی حیاتی بزنم، و مخاطب این حرف ها اشخاص منفی هستند. بعضی ها چنان در شقاوت و پستی فرو رفتند که انگار یک مسابقه ی مهم است. تو هر بدی ای سعی می کنند از هم سبقت بگیرند. واقعا چرا؟، کمالات برعکس شده مگه نه، به جایی این که سبقت و پیشی گرفتن در خوبی ها باشه در بدی است.
آهای تویی که این اخلاق رو داری خودت بهتر خودت رو می شناسی، می خوام بهت بگم درسته که با این اخلاق تو این دنیا پیروزی، اما اون دنیا چی میشه، اگه خدا
برای اخرین بار هشدار می دهم اگر از رفتن از تو نجاتم ندهی  در یک قایق سرگردان سر سپرده به اب خواهم رفت و زیر خروار ها ماهی یخ زده با چشمانی که گمان می کنند دانه های برف را دیده اند گم و گور خواهم شد می دانی از بوی تعفن ماهی ها و سرمای برفی که هر دو نمی دانیم تا کی خواهد بارید امیدی به زنده ماندن شاید باشد اگر از انبوه هزاران صدایی که نامم را فریاد می کشند با تمامی وجودت نامم را با نام خودت صدا بزنی کمی هم که گریه کنی من مگر بی وجود باشم غمت را بشنوم
خودت رو میشناسی..هدف رو پیدا میکنی و با اراده به سمتش میری.این ها رو به خودت میگی!و شروع میکنی به پیش رفتن اماهر چقدر که میری متوجه میشی آدما بیشتر از هرچیزی که فکرش رو میکردی به هم مرتبط ان.اینکه "زندگیت مال خودته" در عمل فقطیه حرف ساده است که کلی استثنا میشه براش قاعل شد.ما مدام باید فکر کنیم انتخاب کنیم تصمیم بگیریم عمل کنیم و با نتیجه عملمون مواجه بشیم.نتیجه هایی که نه فقط روی تو بلکه روی دیگران هم تاثیر میذاره.وقتی یه توپ توی زمینت پرت میشه
از یک دوست
علاقه تو برای وقت گذاشتن برای کارهایی است که درآمدزا باشه، پس برای ریحانپوش وقت بذار، ولی صبر میخواد و در بلند مدت جواب میدهد. البته کاری که بیشتر دوست داری، استفاده از وقت برای درآمدزایی در بلند مدته، استفاده از وقت هایی که دیگران میذارند برای خواب بیش از حد،تلویزیون، دور همی و صحبت.  تو سبزوار اگه باشی راحت میشه از این وقتها استفاده کرد، آماده کردن زمین، برای کشاورزی، گلخونه، دامپروری و ... .
تجربه متفاوت: خیلی از کارها را میشه ا
خیلی اتفاقی داشتم پیامک های گوشی قبل خودم رو پاک میکردم (بعد از مدتها روشن کرده بودم)، به یک پیام بر خوردم. پیامی که شب عروسی محمد در شهریور ماه برای خودم تایپ کرده بودم. از جنس پیام خوشم اومد. دوست دارم برای خودم در این وبلاگ به یادگار بمونه. حس اون شب رو یادمه. اینکه بعد آموزشی باشی و کار درست و حسابی نداری، عشقت هم گذاشته رفته و هنوز اکسپت دکترا هم نداری...
پیام این بود:
"ببین دقیقا اینقدر بریز و بپاش کرده که ذهن تو و امثال تو رو نابود کنه. تو رو
آنه؟ حرف بزن، از حرف زدن نترس؛ آنه فیلم زندگی کدویی منو یادته که هنو، میدونی به چی فکر کردی، چه روزایی که میتونستی توشون زندگی کنی ولی اینکارو نکردی، واقعا چرا دختر؟ چرا آنه ماری؟ تو باید سعی کنی خوشی رو بسازی، دقیقا تو لحظه ای که هستی بسازیش، شخصیتارو یادت بیاد؛ شخصیت تو کدومه؟ کدوم یکیشونی؟ آنه سعی کن با درونت زندگی کنی، با درونت زندگی کن دختر، به بیرون وابسته نباش، وابسته ی درونت باش، اونوقته که هرجا باشی یا تو هر شرایطی باشی اونوقت دنیا
اینی که می خوام بگم هیچ ادعایی ندارم که لذت بخش یا حتی جالبه ... :)) صرفا حقیقتهدر دو روز گذشته , تقریبا اتفاقایی که افتادن هیچ تعادلی نداشتن !‌ 
یه سری اتفاقای خیلی خوب , و یه سری اتفاقای خیلی بد افتادن :))
خیلی بد یعنی , یه چیزی تو همون مایه های عنوان مطلب :) در حدی که وقتی بهشون فکر می کنی حالت بد می شه کلا ...
خیلی خوب هم یعنی ... خیلی خوب دیگه :))
ولی این وسط یه چیز ثابتی هست اینکه معمولا توی خاطرات , این حسای بد خیلی کمرنگ تر می شن :)) حداقل برای من 
و فکر
مسئله ورزش از همان کودکی در احمد شکل گرفت‌ من هم به فوتبال ، دو  و شنا  علاقه داشتم. از همان کودکی هروقت میخواستم با دوستان فوتبال بروم احمد را هم می بردم.
از همان جا عشق  فوتبال در احمد شکل گرفت‌ آرام آرام فوتبالش خوب شد تا جایی که برای تیم منتخب استان قم دعوت شد. 
آمد پیش من و گفت: بابا چه کار کنم؟
گفتن: تصمیم با خودته. اگه خواستی برو فوتبال، اگرم خواستی برو موسسه برای حفظ قرآن.
چون مسئله حفظ قرآن پیش آمد فوتبال را تعطیل کرد.
راوی: پدر
شهید مدا
یادم نمیاد توى هیچ دوره اى از زندگیم اینقدر دلسرد بوده باشم، انگار واقعا دیگه کارى ندارم توى این دنیا، نه امیدى و نه انگیزه اى. حالا میفهمم عصبانیت و هر واکنش تند منفى هم نشونه زنده بودنه، اما حالا تنها واکنش من بغل کردن پتو و جمع شدن توى خودمه و فکر به اینکه کى به تهش میرسه این شربت حیات...
حتى دیگه نا ندارم در برابر کسى که محکومم میکنه به اینکه تقصیر خودته و یه حرکتى بکن، از خودم دفاع کنم. رسیدم به جایى که به همه حق بدم که فقط دهنشونو ببندن. 
وق
دل می دی به کار... وقتی که گروهی باشه، بقیه ای هم هستن اون وسط که باید در نظر بگیری. پس سختیش بیشتر از اینه که فقط خودتو در نظر بگیری. مثلا اگه یکی صادق نباشه، یا کلی تر اینکه هر چی آدما بیشتر به نفس خودشون وصل باشن، سخت تر می شه.
و باید حواست به اصرارهای گول زننده بقیه هم باشه، جهت دهی های اشتباه... در واقع حواست بیشتر به خودت باید باشه. که گول ابعاد نفسانیت رو نخوری و کماکان کار درست انجام بدی... هر کسی از یه وری می کشه. انگار ما ها رو نفس هامون می ک
یادش به خیر
اخوی بزرگ مهدی می‌گفت: یادش به خیر من روی مهدی تمرین پدر بودن می‌کردم، یه روز مهدی کارنامه اش را آورد، برخلاف همیشه نمره هاش خیلی خوب نبود، روش نشد بده به بابا ولی سرش را انداخته بود پایین و آورد توی زیرزمین پیش من، نگاهی کردم و با تعجب گفتم مال خودته؟!! گفت آره، می‌خواست بشینه که بهش گفتم: نَشین، با این نمره میخواهی روی زمین هم بنشینی.
اون هم ایستاد و زیر چشمی نگاهم کرد، میخواستم مثل ناظم ها بگم؛ یه پاتم بالا ولی دلم نیومد آخه خیل
روز های عجیبیهاز بی امیدی و بی انگیزگی خودم و ناراحتی هایی که به وجود اومده و افسرده کننده ترش کرده.موقع امتحان های ترمه و از هر ترمی بی تفاوت تر امتحان میدمدیگه مهم نیست که کی بغل دستم نشسته و حتی حوصله ی نوشتن‌جواب کامل رو هم ندارم و فقط میخوام که بگذره و تموم بشه.فقط میخوام که دور بشم.یه دوست جدید پیدا کردم و حس خوبی داره تو این اشفته بازار فکریمتقریبا بعد مدت ها،اولین کسی هست که خودم سعی کردم که باشه.چن شب پیش خیلی حالم گرفته بوددوتا امتحا
خواستم بگم اگه تولد کسی نزدیکه و یا چندروز از تولدش گذشته، به جای اینکه توی دفترچه ی مسخره ات یادداشت بزاری "کادو فراموش نشه"، همون روز برو کادو رو بخر.می دونی چرا؟ چون یادت می ره و می گی بزار برم آزمایشگاه کارهام رو انجام بدم، بزار چهل و پنج صفحه ی آخر کتابی که از کتابخونه امانت گرفتم رو بخونم، بزار برم سر کار و ... . بعد یه دفعه می بینیش و یادت میاد یادت رفته کادو بخری. دیگه اون موقع دفترچه ات حتی اگه جلدش نارنجیِ فسفری باشه و داخلش برای هر روز ی
محض اینکه خودم یادم نره: 
سوسنسیمین = گلیمائدهفرشته خخخخسپیدهبهارمریمنجمهنرگس خاموش
...............................
 
پیام داده ک اشمش لوردی"اشمش لوردی" کیه دیگهآقای دکتر ی تایپ درست هم بلد نیست بکنه والادو ساعت بعد :
بعد دو ساعت تونستم بخونم "بس که اسمشو آوردی"سوسن ک تاجاییکه میدونم پی ادامه تحصیل نیستسیمینم که گفته بود قبول نشده. مائده ام ک داره درس میخونه. نورا هم ک کلا قیدشو زده بود اینجور ک فهمیدم فرشته ک قبول شده بود همون قبل دیگهسپیده و نجمه و فاطیم
به من چه که تو از صبح تا شب خوابیو خونه همیشه باید تو سکوت باشه؟
از دستم در رفت صدام بلند شد از خواب پریده میگه وای تپش قلب گرفتم.اصن یه چیزی الان یادم اومد من چی که صدهزار بار با صدای تو قلبم اومد تو دهنم؟؟خوب شد یادم اومدا ناراحت بودم که از دستم در رفته.
مامانمم که هیچوقت حوصلمو نداره همش میگه برو اصن دلش نمیخواد من دورورش باشم پس من چیکار کنم از صب تا شب تو اتاق بشینم؟دو دقه رفتم پیششا که هی گفت بسه دیگه برو منم داشتم میگفتم نه نمیرم که صدام ب
سلام هادی من،خدای کوچک من
تنهامردزندگیم..توقطعا یه شاهکاربراقلب من میمونی وهستی
نمیدونم چجوری این همه دوست داشتنت رو تحمل کنم میدونی چیه من هرروز که میگذره ازتو پرمیشم من لبریز توام ،هادی من جونم 
فقط وفقط برام همیشه سوال میمونه که چرا،چرا،چرابا اینکه میگفتی وهنوزم میگی که دوسم داری وعشقی که ب من داریوبا کسی تجربه نکردی
چرا نمیتونی پای دلت وایسی؟؟چرا به حرف بقیه ای؟؟،اصلا بخاطر من نه!بخاطرخودت..هیچوقت نمیبخشمت هادی هیچوقت باید جواب این
بابک مافی نفسم
دانلود آهنگ جدید هنرمند بابک مافی به نام نفسم ( ساده میگی عشق منی بهم زل میزنی ) با متن دو کیفیت Mp3 320 و پخش آنلاین 128 در جاز موزیک
Download New Music ‡ Babak Mafi ‡ Nafasam ‡ With Text And Direct Links In Jazmusic
متن آهنگ نفسم از بابک مافی کامل
ساده میگی عشق منی بهم زل میزنی خود عاشقیه عزیزم ∞∑
میره قلبم با صدای تو خودمو میبینم تو چشمای تو •¤
نفسم میره دیگه برای تو نفسم ∞∑
قلبم مال خود خودته عشقم میزارمت •¤
رو دوتا چشمم کاش بمونی تو برام ∞∑
عزیزم مگه این د
سلام
تو الان نشستی داری برای خودِ ده سال پیشت نامه می‌نویسی، بنابراین اگه باور نمی‌کنی این نامه از طرف خودته که داره از دو روزِ آینده برات می‌نویسه، خیلی خنگی :|
این چالش خیلی چیز عجیبیه. چیزایی رو توش خواهی نوشت که همیشه می‌خواستی درباره‌شون حرف بزنی ولی یه چیزی جلوتو می‌گرفته. نمی‌دونم چی میشه که یهو خیلیاشو تو اون پست می‌نویسی و بعدش هی خودخوری می‌کنی :)
از طرفی دلیلی نداره به اون بدبخت (خودِ ده سال قبلمون) اینقدر استرس وارد کنی. فقط ب
یک شیوه ی غلط و نادرست برای برنامه ریزی کردن که می توانیم به آن اشاره کنیم :
که مثلاٌ من بیام یه برنامه ای رو به یه دانش آموز بِدَم و بهش بگم برو اجراش کن! اگه اجرا کنی موفق میشی و اگر اجرا نکنی هم تقصیر خودته که اجراش نکردی درصورتی که وقتی یک برنامه رو به یک دانش آموز میدهیم تا آن را اجرا کند، اگر به شرایط شخصی و محیطی آن دانش آموز توجه نکرده باشیم، مثل این می ماند  که یک برنامه ای رو بخوایم روی یک کامپیوتر نصب کنیم! با این تفاوت که کامپیوتر هیچ
1. ی روزی یکی بهم گفت برای داشتنت و این که دوست منی نماز شکر خوندم ولی ...
احتمالا این حرف رو به هزار نفر دیگه هم زده
اگر اینجایید و یکی هست که این رو بهتون گفته بدونید که چرت گفته :دی
 
2. دوستی دارم به شدت مذهبی و از خانواده خیلی خوب و اصیل و انصافا خوش قیافه. تعریف میکرد خواهرش ی خواستگار داشته و همه چی اوکی بوده و معرف خیلی خوبی داشته و قرار عقد و ... گذاشته شده. ولی این دوست ما دلش شور میزده باز. بدون اطلاع خانواده خودش یک روز پا شده رفته محل کار پس
سلام
یکی از درس های تاریخ اینه که وقتی به حق رسیدی باید حواست باشه کله ات رو از دست ندی.
یعنی کسی که به حق رسیده متاسفانه نمیتونه خود حقیقت رو بگه. چون شیاطینی که بدن آدما رو تسخیر کردن، موجودات جالبی اند
در مقابل حقیقت یه کاری میکنن که آدما گارد بگیرن و احساس ناراحتی(راحت نبودن) کنن!!
قطب نمای حقیقت خیلی عمیق و درونمونه این می‌تونه راهنمای خوبی تو این راه پیدا کردن خدا باشه. ا
این متن هم یه سیگنال از قطب نمای حقیقت جوت ای آدمیزاد
یه نشونه هم می
اقا داداش به پرنده علاقه ی خاصی داره میگه بعضی پرنده ها مثل طوطی هوش بسیار بالایی دارن....مادر خانوم هم که اجازه ی اوردن هیچ حیوون و پرنده ای رو به داخل خونه صادر نمیکنه حالا شما هرچی میخوای براش توضیح بده این طوطیه مثل خروس که نیست...مادر من این عروس هلندیه مرغ ک نیس نمیشه تو حیاط نگهش داشت...عجزو التماست فایده نداره ک نداره پامو که توی حیاط گذاشتم دیدم در قفس بازه... دویدم سمتش و کل پرنده هارو مرده دیدم :(( اون لحظه حس خفگی داشتم ظاهرا یه حیوون وح
مکان. حرم امام رضا صحن انقلاب
زمان صبح چهارشنبه بیست و دوم خرداد ۹۸
یکی دو ماه پیش که خانواده برنامه ریختند برای مشهد به تاریخ اعتراض کردم که آقا من امتحان جامع دارم نمیتونم بیام ده روز دیرتر برید که منم بیام
گفتند نه ما همین تاریخ میریم تو مشکل خودته
گفتم حداقل موقع امتحان جامع باشید بهم روحیه بدید سخته بخدا 
گفتن بیا بروو عامو یادت رفته یه روز صبح پا شدی از خونه رفتی بیرون ظهر برگشتی گفتیم کجا بودی گفتی کنکور داشتم حالا واسه امتحان جامع تو
 
تنها کسی هستی که می تونم براش حرف بزنم
البته خیالت راحت، دیگه مثل قبلاً برات درد دل نمی کنم و وقتت رو نمی گیرم
خدا می دونه این چند وقت چی بر من گذشته
یه جایگزین ساختم؛ 
تایپ می کنم
با تاریخ و عنوان
تایپ و ذخیره و تمام
تمام
یعنی فراموش می کنم
فقط می نویسم که به آرامش برسم
مثل الان که دارم می نویسم
ولی بعضی چیزها رو نمیشه اینجا نوشت
 
بماند
 
اینو گوش کن؛
امروز دخترم یه بحران شدید داشت که تمام روز باهاش درگیر بودم
و عصر کلا خواب رفتم
بیدار که شدم
این کتاب خیلی جذاب بود. البته من یه جاهایی شخصیتارو قاطی می کردمXD ولی جالب بود. موضوعش اینجوریه که توی یه دبیرستان یکی از بچه ها میمیره و چهار نفر پیش اون بودن، الان می خوان بفهمن کی باعث کشته شدن اون پسره شده. ژانرش جناییه و جالبه.
این عکسی که بالا گذاشتم، نمونه ی پر سانسور کتابه:| و پایینیه سانسور نداره، شایدم داره ولی خیلی کمه. من اول اون بالایی رو می خوندم چون ترجمه ش روون تر بود، بعد هرجا رو نمی فهمیدم چی شد توی کتاب پایینیه نگاه میکردم. خیل
مرتضی عطایی موبایلش را گذاشت روی ضبط و گرفت جلویسیدمهدی ذاکرحسینی و گفت: خاطره‌ای که از قدیر وروح‌الله داشتی تعریف کن.
سید مهدی گفت:
«بسم‌الله الرحمن الرحیم
قدیر سرلک اولین شهید لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) بود.
زودتر از همه‌ی ما به سوریه اومده و مدتی رفته بود پیش فرمانده تیپ حیدریون عراق.
تو سابقیه اومد به ما سر بزنه. ۵۵ روز بود که سوریه بود. دستش تیر خورده بود چرک کرده بود اما حاضر نمی‌شد برگردد عقب. با ماشین اومد کنار گروهان ۱ ما.
به من گفت: بچ
میگذرم از همه چی با سرعت ثانیه و دقت دقیقه ولی برمیگردم پیششون باز ، این چه عادت بدیه که من دارم؟
همه معتقد به معجزن و منتظرن خوب بشه اما من پرم از انتظار...
میزنم اونا رو اما نمیمیرن لعنتیا، زخمی هم میشن اما بازم زندن.حاشیه هربار منو تو آغوش میگیره ولی اینجا یا جای منه یا اونا،این شاید لحظه ی آخر باشه این لحظه ی آخر باش منو بیشتر از این منتظرم نذار.
درسته،ما دور میشیم شکسته میشیم،زیر باورهامون دفنمون میکنن،خودمونو از خودمون میگیرن اما یه چیز
رَبَّنا وَ لٰا‌تَحْمِلْنا مٰا لٰا طٰاقَةَ لَنٰا بِه. |بقره ، ۲۸۶|
خدای خوبم، خدای مهربونم! این آیه‌ی بقره هست، خب؟ خیلی حرفِ دلِ بی‌قرارِ منه! حالا چطور؟ این‌طوری که واقعا واقعا دیگه تحمل یه ناکامی و نرسیدن دیگه رو ندارم. خودت که همه جوره در جریان تموم اتفاقا هستی، من چی بگم عاخه؟! بعد از این حجم از سختی و خستگی نمی‌شه یه اتفاق خوب بیفته؟ مثلا همونی که من می‌خوام؟ :)
حالا نشد هم فدای سرت، بیخیال. من نه همه‌ی تلاشم رو ولی تا جایی که شد، کردم.
دلم تنگ شدم از اینکه خیلی وقته دیگه با خدا حرف نزدم. این مدت میدونی بجاش چیکار میکردم: با خودم حرف میزدم. آره اصلا مگه همه ی این حرف زدنا فرقیم ایجاد میکنه که حالا مهم باشه با کی حرف میزدم تهش مگه همیشه یه اتفاق نمیفته ما سخت کار کردیم و موفق شدیم ولی وقتی میایم عقب که ببینیم تو این دنیا کجا وایستادیم میفهمیم هنوز سر جای اولمونیم! همش یه سرگرمیه، برای اینکه اون بالا همیشه جشن ها پابرجا باشه. شاید اصن این دلتنگیه هم بیخودی باشه و کار درست همین حر
یهو دلم تنگ شد از اینکه خیلی وقته دیگه با خدا حرف نزدم. این مدت میدونی بجاش چیکار میکردم: با خودم حرف میزدم. آره اصلا مگه همه ی این حرف زدنا فرقیم ایجاد میکنه که حالا مهم باشه با کی حرف میزدم تهش مگه همیشه یه اتفاق نمیفته ما سخت کار کردیم و موفق شدیم ولی وقتی میایم عقب که ببینیم تو این دنیا کجا وایستادیم میفهمیم هنوز سر جای اولمونیم! همش یه سرگرمیه، برای اینکه اون بالا همیشه جشن ها پابرجا باشه. شاید اصن این دلتنگیه هم بیخودی باشه و کار درست همین
یادته در مورد پوچ بودن زندگی و لزوم وجود داشتن یه چیزی برای معنی دادن بهش بحث می کردیم؟ یه چیزی ک کافی باشه، و اونقدر بزرگ ک بتونی چشمتو روی این گودال مکنده ک انگار داره کم کم تو رو می کشونه تو چاه نیستی، ببنده. یا حداقل پر از این احساس بشی ک بیهوده زندگی نکردی. یه چی در حد و اندازه عشق، انگار جواب این سواله. ولی به نظرم، خود عشق این خلع رو پر نمی کنه فقط .. می تونه تو رو وادار کنه ک انگار، خودتو به یکی دیگه واگذار کنی؟ انگار خودتو به معشوقت بفروشی
سلام، حالم خوبه
من استاد پس اومدن از روزهای سختم، هرچند گاهی ادم دوست داره توی روزهای سختت یکی کنارت باشه نه مقابلت، یکی که درمانت باشه نه دردت! ولی خودت از پس همه چی برمیای زندگی همینه
گاهی که میخوام غمگین و نامید بشم به خودم میگم زندگی چیزی جز رفتن نیست، تنها راهی که داری اینه جلو بری! حالا میخوای با انرژی جلو بری یا غمگین و نامید؟ انتخاب با خودته!
و همیشه این موضوع روی من اثر مثبتی داشته که زندگی در گذره و توهم باید همراهش بگذری وگرنه از روت
فندوق قشنگم 
با اینکه حتی یکبار هم ندیدمت ولی هر روز بیشتر از دیروز دوست دارم .حس عجیبیه که احساس میکنم دلم برات تنگ شده با این حال که هنوز ندیدمت. احتمالا کلی ذوق میکنی وقتی یه روزی بفهمی یه زمانی یکی از بزرگ ترین آرزو های خالت بودی. فندوق خاله حرف زدن با تو، حس کردن تکون خوردن های تو، حتی دلتنگی برای اومدنت هم یکی از بهترین حس های دنیاس. البته بماند که اون اولا خیلی از دستت کفری بودم چونکه من خواهرمو مثل جونم دوست دارم و وقتی میبینم داره درد
فندوق قشنگم 
با اینکه حتی یکبار هم ندیدمت ولی هر روز بیشتر از دیروز دوست دارم .حس عجیبیه که احساس میکنم دلم برات تنگ شده با این حال که هنوز ندیدمت. احتمالا کلی ذوق میکنی وقتی یه روزی بفهمی یه زمانی یکی از بزرگ ترین آرزو های خالت بودی. فندوق خاله حرف زدن با تو، حس کردن تکون خوردن های تو، حتی دلتنگی برای اومدنت هم یکی از بهترین حس های دنیاس. البته بماند که اون اولا خیلی از دستت کفری بودم چونکه من خواهرمو مثل جونم دوست دارم و وقتی میبینم داره درد
نوشتن چیزایی که یکی راجب من گفته که هیچوقت فراموش نمیکنم
1- میم بم گفت به همه بگو بخاطر بی عرضه بودن خودته حدود 2 3 سال پیش
2 - عین الف بم گفت فاطمه تو خیلی تباهی
3 - یکی بم گفت چقدر عجیبی
4 - ح عین بم گفت مغرور و بی احساسی
5 - فحشی که 3 4 سال پیش پسر همسایه محله قبلیمون بم داد
6 - عین الف بم گفت حاشیت زیاده 2 سال پیش
7 - سین عین بم غیر مستقیم گفت نمیتونی
نمیدونم چرا اینقدر چیزا منفی تو ذهنم مونده جای اینکه چیزای قشنگ یادم بمونه :)
پ.ن: ( ربطی به چالش نداره )
دخت
تا الان از صبح تا حالا که ساعت ۷ عه شبه و کلی امتحان و کار برای انجام دادن داری،این همه از وقتت رو کشتی،بهش فکر کردی فکر کردی خودت رو کلافه کردی بسه بسه!ببین بعد از رفتنش چقدر عوض شدی چقدر پیشرفت کردیببین دویدی دنبال کار ببین نترسیدی از آینده ببین قلدرانه جلوی اهدافت وایسادی و گفتی میخواهم بهشون برسم پس میرسم؟یادته دخترک تو اوج ناراحتی میرفتی سر کار؟یادته تلاشت رو سر کلاسا؟یادت رفته ترم ۳ مهندسی و کار کردنتو؟چرا متوقف شدی؟چرا داری میزاری ز
سلا سلام سال نوتون مبارک:)
امیدوارم توی سیل اسیب ندیده باشید و تن همه هموطنام در سال جدید  سالم باشه و دلشونم خوش باشه
خوب چه خبرا اهدافتون نوشتین؟ امسال انشالله سال فراوانی باشه براتون توی هر چیز خوب و دلچسبی.
امسال برعکس هرسالی هیچ اهداف بلند بالایی ننوشتم و تمام تلاشم رسیدگی جدی به درونم هست، یافتن ریشه مشکلات درونی، امسال باید سال خودم باشه وبس.
داشتم فکر میکردم چرا باید اول سال کلی اهداف نویسی کنیم و دفتر پر کنیم و سال به نیمه نرسیده هم
امروز کلاس زبان بد نبود اما عالیم نبود کلی توش سوتی دادم اما بدترینش این بود که گوشم نمیتونست صداها یا اواهارو تشخیص بده این قضیه به خصوص وقتی خودشو نشون داد که من درس جدیدو جلوتر نخونده بودم تکالیفمم حول حولی انجام داده بودم واسه همین وقتی اولش گفت کتابامونو ببندیمو گوش کنیم یسری از کلمه ها فقط صداهای بی معنی بودن. به هر حال ادم اگه میخواد باید تمام تلاششو کنه حتی بدون امکانات کافی. نمیدونم چرا بعد چند سال هنوز بهش عادت نکردم. :( شایدم اینجو
امروز یکی ازون روزایی بود برام که همه چیز در یک جهت اشتباه پیش رفت
حتی یه کار ساده هم درست نشد
همه چیز بهم ریخت 
اگه بخوام مود الانم رو توصیف کنم دقیقا این شکلی ام 

دقیقا روز بدشانسیم بود 
عجیب اینکه اوها آسا امروز منو شانس اول گذاشته بود(خودمم نمی دونم چرا امروز اوها آسا رو چک کردم)
به خاطر همین گفتم بیام یکم تو بلاگم غر بزنم حداقل دلم خنک شه 
شما هم اینطوری هستید که نمی تونید به بقیه اعتماد کنید و کاری رو بهشون بسپارید ؟
خب من خیلی بدبینم و ه
بسم الله الرحمن الرحیم
باب جدیدی از رنج داره به روم باز میشه رنجی که تابه حال تجربه اش نکردم کاملا جدید...
رنجی که وقتی برای بقیه میدیدم سخت متاثر میشدم و یکی از دعاهام رفع این رنج برای همه بود اما اکنون برای خودم در حال اجرا شدن است
اما این دخترِبی بی اون دخترِبی بی سابق نیست
رنج ها پریشان و بیقرارش نمیکنه دچار ترس نمیشه
چون خدا رو قدرتمند و کافی میدونه و پشتش به نیروی بی نهایتی گرمه که دیگه این چیزا براش مهم نیست
وهمه رنج هارو مقدر او و از جان
با سلام
 میخام براتون یه داستان بگم
یکی بود یکی نبود
توی سرزمینی تکنولوژی تلفن همراه وارد شد اما مردم تلفن سکه ای و کارتی رو ترجیح میدادن (چون میترسیدن)
بعدا همه مردم اون سرزمین موبایل خریدن اما موبایل ساده رو به موبایل پیشرفته ترجیح میدادن چون اینترنت رو عامل فساد میدانستن و نرم افزار رو لازم نمدونستن(چون بلد نبودن میترسیدن)
روزگاری رسید که بانک ها قبض و رسید دریافت نمیکردن و باید پرداخت ها اینرنتی انجام می گرفت پس همه گوشی ها پیشرفته شد و
 
 
سرآغازی برای نوشتن
 
نامه‌ای به دوستداران نوشتن
 
سلام عزیز. شنیدم که دوست داری نویسنده‌ای موفق باشی و نوشتن را آغاز کردی.
 
ببین عزیزم بیشتر آدم‌ها میتونن نویسنده باشن البته نویسندگی نیازمند روحیه‌ی خاصیه که اغلب همه دارنش ولی بعضی‌ها گمش کردن. 
 
نویسندگی ساختن یه پل به اعماق وجود خودته. وقتی تونستی وارد ذهن خودت بشی اونوقته که میتونی داستان خودت رو بنویسی. یه نویسنده باید خودشو خوب بشناسه. با شناختن خودته که نه تنها ژانر خاص خودت ر
دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر !!
 
چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسیدر کتاب خاطرات خود مینویسد:زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدندو پول من را هم به زور از من گرفتند وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادمپدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت:‘من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم واقعا که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان
زندگی خیلی بهتره وقتی که حس کنی داری میری سمت ناشناخته ها سمت دنیای که داری تصورش میکنی ، زندگی خیلی خوبه وقتی میفهمی که هر نارحتی قرار نیس برات جهنم باشه و هر جهنمی قرار نیس تا آخر جهنم بمونه ، همین که حس میکنی زنده ای تونستی دَوووم بیاری این خودش یه موهبت الهی ، همین که دیگه حس میکنی نیاز نیس خودتو شبیه دیگران نوشون بدی این خودش خیلی حس خوبیه . من اینم قرار دنیای خودمو بسازم خودم تنهایی هر چند اگه دو نفری هم بود بهتر میشد ولی میشه ساخت تنهایی
سرآغازی برای نوشتن

نامه‌ای به دوستداران نوشتن

سلام عزیز. شنیدم که دوست داری
نویسنده‌ای موفق باشی و نوشتن را آغاز کردی.

ببین عزیزم بیشتر آدم‌ها میتونن
نویسنده باشن البته نویسندگی نیازمند روحیه‌ی خاصیه که اغلب همه دارنش ولی بعضی‌ها
گمش کردن. 

نویسندگی ساختن یه پل به اعماق
وجود خودته. وقتی تونستی وارد ذهن خودت بشی اونوقته که میتونی داستان خودت رو
بنویسی. یه نویسنده باید خودشو خوب بشناسه. با شناختن خودته که نه تنها ژانر خاص
خودت رو پیدا م
باور کنید فکر نمیکردم ، وب نویسی به پس مانده ای میان پست و ایموجی و... گرفتار آید. 
یک عمر خواندم تا اگر روزی وب زدم قدرت پاسخگویی به هر سوالی داشته باشم ولی گویا نسل پرسش و پاسخ منقرض شده‌است. در وبهایی هم که پرسش و پاسخ کرده‌ام اغلب قطع کرده‌اند مثلا ، x و y  
مانده وب خودم. 
بنده خدا وبهایی که محل پرسش و پاسخ زده‌اند مثلا نویسنده آشنا ، 
نشد برایش کامنت بگذارم چون فعلا سوالی نداشتم و نمیشد کامنتی مثل دستت درد نکنه بگذارم ولی تشکر از کارش 
نق
فندوق قشنگم 
با اینکه حتی یکبار هم ندیدمت ولی هر روز بیشتر از دیروز دوست دارم .حس عجیبیه که احساس میکنم دلم برات تنگ شده با این حال که هنوز ندیدمت. احتمالا کلی ذوق میکنی وقتی یه روزی بفهمی یه زمانی یکی از بزرگ ترین آرزو های خالت بودی. فندوق خاله حرف زدن با تو، حس کردن تکون خوردن های تو، حتی دلتنگی برای اومدنت هم یکی از بهترین حس های دنیاس. البته بماند که اون اولا خیلی از دستت کفری بودم چونکه من خواهرمو مثل جونم دوست دارم و وقتی میبینم داره درد
یکی از خصوصیات رفتاری عجیب و غریب من اینه که توضیح می دم ، حالا توضیح
دادن که چیز بدی نیست ولی الان بازش می کنم که بفهمی چرا نباید بعضی وقتا
توضیح داد .
من از جهت تفکرات ذهنی با بچه های انبار فرق می کنم و حداقل در ظاهر به یک سری چیزها مقیدتر هستم !
بچه
های انبار گاهی اوقات به مهدی که یکم ساده هست ظلم می کنن ، سرش دادن می
زنن و حتی گاهی اوقات می زننش ! برای من هم خیلی اذیت کننده هست که چرا
اینطوری سرش در میارن ! اکثر اوقات چیزی نمی گم و خودم رو به بی
شیرهای خونه ما اکثر اوقات خرابه . جنس مغزی ها خوب نیست یا چکه میکنه یا گرفته هی باید تعمیرش کرد
شیر ظرفشویی توی اشپزخانه را تازه تعمیر کردیم دو روزه.
اینجوره ک وقتی باز میکنیم اب ازش میاد چند ثانیه بعد دیگه یهو قطع میشه
........... و ادامه داستان
امروز.. درواقع دیروز صبح زود وقتی خواستی نماز صبح بخونی شیر رو باز کردی برای شستن دستت  اب اومد دستت در همون چند ثانیه شستی  اب قطع شد. بلند و با خنده گفتی : شیرمون هوشمند شده حتی بهتر از لمسی ها یا سنسوری ه
سرآغازی برای نوشتن

نامه‌ای به دوستداران نوشتن

سلام عزیز. شنیدم که دوست داری
نویسنده‌ای موفق باشی و نوشتن را آغاز کردی.

ببین عزیزم بیشتر آدم‌ها میتونن
نویسنده باشن البته نویسندگی نیازمند روحیه‌ی خاصیه که اغلب همه دارنش ولی بعضی‌ها
گمش کردن. 

نویسندگی ساختن یه پل به اعماق
وجود خودته. وقتی تونستی وارد ذهن خودت بشی اونوقته که میتونی داستان خودت رو
بنویسی. یه نویسنده باید خودشو خوب بشناسه. با شناختن خودته که نه تنها ژانر خاص
خودت رو پیدا م
نمیدونم اینجا اصفهانی رد میشه یا نه! به خصوص دختران اصفهانی. جهنم و ضرر! حرفامو میزنم و عواقبش رو می‌پذیرم.
ببین من میگم لجبازترین، لوس‌ترین، بی‌منطق‌ترین، داد بزن‌ترین و جیغ جیغوترین دختر‌ها قطعا دخترای اصفهانی‌ان. اینو من نمیگم‌ها نظر همه‌ی آدماست. حالا همشونم نه، اکثرشون!!
بله بله خودم میدونم سپید اصفهانیه اما سپید کلا فرق داره و هیچ چیز براش صدق نمی‌کنه چه برسه به چهارتا نتیجه گیری من! سپید داستانش از تمام آدما جداست.
خلاصه بگم به
سرآغازی برای نوشتن

نامه‌ای به دوستداران نوشتن

سلام عزیز. شنیدم که دوست داری
نویسنده‌ای موفق باشی و نوشتن را آغاز کردی.

ببین عزیزم بیشتر آدم‌ها میتونن
نویسنده باشن البته نویسندگی نیازمند روحیه‌ی خاصیه که اغلب همه دارنش ولی بعضی‌ها
گمش کردن. 

نویسندگی ساختن یه پل به اعماق
وجود خودته. وقتی تونستی وارد ذهن خودت بشی اونوقته که میتونی داستان خودت رو
بنویسی. یه نویسنده باید خودشو خوب بشناسه. با شناختن خودته که نه تنها ژانر خاص
خودت رو پیدا م

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها